باورم نمی شود!
کاش در کنارم بودی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم....
باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند....
کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم....
کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم.... ای کاش ، کاش ، کاش...
دلم بدجور هوای تو را کرده عزیزم... دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست
ای بهترینم....
باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند
و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل
خنجر در قلبهایمان مینشیند ....
و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی....
باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا
در این دنیا تنهای تنهایم .... بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته ، در جاده ای
که به آن سوی غروب خورشید ختم شده است....
کاش که تو در کنارم بودی....آنگاه دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش نداشتم....
سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی...
و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای ،
باورم نمیشود که نمیایی... .
لحظه ها رو با تو بودن
در نگاه تو شکفتن
حس عشق و در تو دیدن
مثل رویای تو خــواب
با تو رفتن با تو موندن
مث قصه تو رو خوندن
تا همیشه تو رو خواستن
مث تشنگی یه آب ه
اگه چشمات من و میخواست
تو نگاه تــو میمردم
اگه دستـات ماله من بود
جــون به دستـات میسپردم
اگه اسـم مو میخوندی
دیگه از یاد نمی بردم
اگه با مـن تــو میموندی
همه دنـیــا رو میبردم
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
آمار وبلاگ
بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0 مجموع بازدیدها : 1317 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|